سران بهائیت از اتحاد همه انسانها سخن میگویند و همگان را برابر میدانند در حالی که واقعیت بهائیت خلاف این ویترین زیبای است. این نوشتار نخست نمونههایی از این شعارها را گزارش میکند؛ سپس از تناقضهایی پرده بر میدارد که در گفتار و کردار و آموزههای سران این جریان هست:
۱. شعارها
الف. حسین علی نوری از وحدت همه انسانها سخن میگوید : «به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید، همه بارِ یک دارید و برگ یک شاخسار».(۱) او بر اساس این آموزه به معاشرت به پیروان ادیان سفارش میکند: «عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان».(۲)
ب. عباس افندی درباره برابری کامل انسانها میگوید: «خداوند عالم جمیع را از تراب خلق فرمود و جمیع را از یک عناصر خلق کرده، کلّ را از یک سلاله خلق نموده، جمیع را در یک زمین خلق کرده و در ظلّ یک آسمان خلق نموده و در جمیع احساسات مشترک خلق فرموده و هیچ تفاوتی نگذاشته. جمیع را یکسان خلق کرده جمیع را رزق میدهد. جمیع را میپروراند. جمیع را حفظ میفرماید. به جمیع مهربان است. در هیچ فضل و رحمتی تفاوتی بین بشر نگذاشته.»(۳) او در جای دیگری میگوید: «جمیع خلق، اغنام الهی (گوسفندان خدایی) و خدا شبان مهربان، به جمیع اغنام (گوسفندان)، رأفت کبری دارد و به هیچ وجه امتیازی نگذاشته.»(۴)
همچنین درباره انسانیت همه بشر آورده است: «جمیع بشر انسانند؛ یعنی تاج انسانی زینت هر سری و خلعت موهبت زیور هر بری. کل بنده او هستند به جمیع مهربان است. عنایت شامل کل است تفریق نمیفرماید که این مؤمن است یا آن مؤمن نیست. راحم کل و رازق کل است. این صفت رحمانیت الهیه است؛ لهذا نمیتوانیم نفسی را بر نفسی ترجیح بدهیم، زیرا خاتمه مجهول. نهایت این است که بعضی نفوس امثال اطفال به بلوع نرسیدهاند، باید آنها را تربیت نمائیم تا به بلوغ برسند یا مریضند، باید معالجه کنیم تا شفا یابند یا جاهلند باید تعلیم کنیم تا دانا شوند. نباید آنها را بد بدانیم و نفرت از آنها داشته باشیم، بلکه باید به آنها مهربانتر باشیم، به جهت اینکه اطفالند، مریضند، نادانند. ملاحظه کنید در عالم وجود الفت سبب وجود محبت سبب حیاتست؛ جدائی سبب ممات است.»(۵)
او پیروان ادیان را بندگان یک خدا میخواند: «الحمد للّه جمیع ما بندگان یک خداوندیم و در بحر رحمت یک خداوند مستغرقیم دیگر تعصّب موسوی یا مسیحی یا مسلمان بی معنی است.»(۶) وی مسائل اعتقادی را شخصی دانسته که بررسی و محاسبهاش با خدای سبحان است، نه انسانها: «چرا بگوئیم این موسوی است، او عیسوی است، این محمّدی است، او بودائی است؛ اینها دخلی به ما ندارد. خداوند همه ما را خلق کرده و تکلیف ما است که به کلّ مهربان باشیم؛ امّا مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قیامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده؛ ما باید شکر نعمای الهی کنیم. ممنون عنایات او باشیم که ما را به صورت و مثال خود خلق فرموده. به جمیع ما سمع و بصر عنایت نموده. این چه موهبتی است؟ این چه عنایتی است؟ این چه تاج درخشانی است؟ چرا این عنایات را هدر دهیم؟ چرا به خود مشغول شویم؟ چرا به یکدیگر پردازیم؟ چرا انکار فیوضات الهی کنیم؟ ما باید به شکرانه این موهبت پردازیم و چون حقیقت حاصل شود، جمیع یک قوم گردیم. جمیع در یک وطن زندگانی نمائیم. جمیع یک ملّت شویم تا این عالم انسانی ملکوتی گردد؛ این جهان ظلمانی نورانی شود تا نزاع و جدال بر افتد و نهایت محبّت و الفت حاصل شود. این است مقصود از بعثت انبیای الهی؛ این است مقصود از انزال کتب آسمانی؛ این است مقصود از تجلّی شمس حقیقت تا وحدت عالم انسانی ظاهر گردد.»(۷)
بر اساس این شعار، وی از توهین به دیگران نیز نهی میکند: «تعالیم الهیه در این دور نورانی چنین است که نباید نفوس را توهین نمود.»(۸)
۲. تناقضها
الف. حسین علی نوری در سخنی نژادپرستانه و قومیتگرایانه درباره برادران آذری و ترک زبان میگوید: «اترکوا التروک و لو کان ابوک، ان احبّوک اکلوک و ان ابغضوک قتلوک؛ تركها را ترك كنيد، هر چند پدرت باشد؛ اگر دوستت بدارد، تو را ميخورد و اگر از تو ناراحت باشد، تو را ميكشد».(۹) او مردم شام و سوریه را نَحس خطاب کرده و تبلیغ بهائیت را در آنجا ممنوع اعلام میکند: «…ای نبیل بارها امر نمودیم و باز هم میگوئیم در بریه (سرزمین) شام ذکر مالک انام جائز نبوده و نیست چه که اهل آن به غایت از شاطی قرب بعیدند و از رحیق (باده) عنایت محروم. اَرض آن به غایت مبروک است و خلق آن به غایت منحوس.»(۱۰)
وی دوستداران خود را درّ و جواهر میخواند و دیگران را سنگ ریزههایبي ارزش زمین خاکی مینامد: «احبائی هم لئالی الامر و من دونهم حصاه الارض و لا بد أن یکون الحصاه ازید عن لوء لوء قدس ثمین و و احد من هؤلاء عند الله خیر من الف الف نفس من دونهم کما ان قطعه من الیاقوت خیر من الف جبال من حجر متین فاشهد الأمر و الفرق بین هؤلاء و هؤلاء لتکون من اصحاب الیقین.»(۱۱) او که از معاشرت با ادیان سخن میگفت، شیعیان را مشرک میخواند: «لعمرالله حزب شیعه از مشرکین از قلم اعلی در صحیفه حمرا مذکور و مسطور»و دیدار با مشرکان را حرام میشمرد: «إعلم بأن الله حرّم على احباء الله لقاء المشرکین و المنافقین.»(۱۲)
وی خود را حق مسلم دانسته و دیگران را باطل، از اینرو بهائیان را نه تنها از معاشرت با غیرهمکیشان خود باز داشته، بلکه دستور میدهد که میبایست نسبت خانوادگی خود با غیر بهائیان را نیز قطع کنند: «انا قطعنا حبل النسبه من کل ذی نسبه الا لمن آمن بالله و اعرض عن المشرکین ان یا عبادی لو یسمع احد منکم بان اعرض اخوه او اخته عن الله ینبغی له بأن یعرض عنه و یقبل الی محبوب المخلصین.»(۱۳) بر این اساس است که آوردهاند: «مراد معاشرت با نفوسی است که از آنها مضرّت حاصل نشود.»(۱۴)
او مخالفان و راندهشدگان از بهائیت را انفس خبیثه و بادهای عقیمه مینامد که مسموم کننده هستند و میبایست از آنان دوری کرد: «هر مالک بستانی شجره یابسه را در بستان باقی نگذارد و البته او را قطع نموده به نار افکند چه که حطب یابس درخور و لایق نار است؛ پس ای اهل رضوان من، خود را از سموم انفس خبیثه و اریاح عقیمه که معاشرت با مشرکین و غافلین است، حفظ نمائید.»(۱۵)
او در لوح دیگری آورده است: «باید از معرضین در کل شئون اعراض نمائیم و در آنی مؤانست و مجالست را جائز نداریم که قسم به خدا که انفس خبیثه انفس طیبه را میگدازد؛ چنانکه نار حطب یابسه را و حر ثلج بارده را.»(۱۶) او درباره مخالفان خود و نوشتههایش مینویسد: «لا تعاشروا مع الذین هم کفروا بالله و آیاته ثم اجتنبوا عن مثل هولاء».(۱۷) همچنین درباره دوری از دشمنانش میافزاید: «ایاک ان لا تنس ذکری و لاتستأنس باعدائی لأن الشیطان یذهب عن قلب الانسان نفحات الرحمن.»(۱۸)
او در لوح دیگری مخالفان خود را خبیث خوانده و درباره عدم معاشرت با آنان مینویسد: «بر هر نفسی لازم است که از انفس خبیثه مشرکه اجتناب نمایند.»(۱۹)
وی حتی از انسان خواندن مخالفان خود نیز نهی میکند: «الیوم هر نفسی بر احدی از معرضین من اعلاهم او من ادناهم ذکر انسانیت نماید، از جمیع فیوضات رحمانی محروم است، تا چه رسد که بخواهد از برای آن نفوس اثبات رتبه و مقام نماید.»(۲۰)
ب. عباس افندی در سخنی نژادپرستان، آفریقائیان را وحشی، بیعقل و دانش و غیر متمدن میخواند: «اهالی مملکتی نظیر افریقا جمیع مانند وحوش ضاریه و حیوانات برّیّه بیعقل و دانشند و کلّ متوحّش. یک نفس دانا و متمدّن در ما بین آنان موجود نه.»(۲۱) وی در توهین دیگری به سیاهپوستان مینویسد: «اقوام متوحّشه به هیچ وجه از حیوان امتیازی ندارند؛ مثلاً چه فرق است میان سیاهان افریک و سیاهان امریک؟! اینها خلق الله البقر علی صورة البشرند. آنان متمدن و با هوش».(۲۲)
او در جای دیگری به تحقیر ترکها و آذریزبانان میپردازد: «جمال پاشا … چون به عکا رسید و ملاقات مرا خواست بر الاغ سوار شده به قصد خانهاش رفتم. همین که مرا دید، استقبال کرد و مرا به کنارش نشاند و بیمقدمه چنین گفت: تو از مفسدین در دینی و به همین جهت دولت ایران تو را در اینجا تبعید نمود. … اندیشیدم که ترک است و باید جوابی مضحک و مسکت داد.»(۲۳)
سخن از معاشرت آزاد (با غیر همکیشان و مخالفان اعتقادی)، تنها در خطابهای به غیر بهائیان است؛ از اینرو بهائیان از معاشرت با طردشدگان، مخالفان و غیر بهائیانی منع شدهاند که امیدی به بهائی شدنشان نیست. سه جلد کتاب خطابات عباس افندی دلیل این سخن است که در سفر به آمریکا و اروپا و … بیان شده است، از اینرو باید بررسی کرد که اگر آنگونه که ایشان در خطابات خود میگوید، دین و آیین و باور ملاک نیست، چرا غیر بهائیان یا طردشدگانِ از بهائیت مشرک خوانده شده و بهائیان از معاشرت با آنان منع شدهاند؛ برای نمونه، او درباره نهی از معاشرت با غیر بهائیان مینویسد: «باب پنجم، نهی از معاشرت با مشرکین. در لوح ام عطار از قلم جمال مختار نازل قوله تعالی: لا تعاشری مع المشرکات کذلک یأمرک منزل الآیات»؛(۲۴)
اگر عباس افندی میگوید: «مسائل عقائد راجع به خدا است. او در روز قیامت مکافات و مجازات دهد. خداوند ما را محتسب آنها قرار نداده»،(۲۵) حق ندارد باور دیگران را قضاوت کند و غیر بهائیان یا مخالفان خود را مشرک یا مشرکات و … بخواند؛ بنابراین هنگامیکه میگوید: «باید از معرضین در کلی شئون اعراض نمایی و در آنی مؤانست و مجالست جایز ندانی.»(۲۶) دستوری خلاف خطابه نخست خود داده است و این دلیل روشنی هم بر تناقضهای او، هم فریب دیگران برای جذبشان به بهائیت است، زیرا سخن نخست خطاب به غیر بهائیان (مسیحیان، یهودیان و … در آمریکا و اروپا و …) است و سخن دوم خطاب به بهائیان؛ در اولی از معاشرت آزاد با همگان میگوید تا جذب کند؛ در دومی از عدم معاشرت میگوید که مبادا بهائیان کلام دیگران را بشنوند، از بطلان شعارهای بهائیت و حقانیت تعالیم دیگران آگاه شوند و از بهائیت بازگردند.
در پایان اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که بدانیم، حسین علی نوری (پیامبر خوانده بهائیت) میگوید: «تناقض را در ساحت اقدس مظاهر الهیه راه نبوده و نخواهد بود.»(۲۷) آیا با وجود این جمله و وجود تناقضات فراوان در این شعار بهائیت (وحدت عالم انسانی) باز هم میتوان بهائیت را یک دین الهی خواند؟
قضاوت با شما
پانوشت
1. مجموعه الواح مبارکه، ص ۲۵۶.
2. اقدس، ص ۱۳۷.
3. پیام ملکوت، ص ۴۲.
4. مکاتیب. مصر، ج ۳، ص ۶۷.
5. خطابات، ج ۱، ص ۱۵۲ – ۱۵۳.
6. پیشین، ج ۲، ص ۲۵۳.
7. پیشین، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
8. مکاتیب، ج ۱، ص ۳۵۵.
9. «از تُرک زبانان دوری کن و فاصله بگیر، اگر چه پدرت باشد. که اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت کشت.» اسرار الآثار خصوصی، ج ۲، ص ۱۵۴.
10. اسرار الآثار، ج ۵، ص ۲۰۰.
11. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۵۳.
12. «بدان که خدا بر احبایش دیدار با مشرکین و منافقین را حرام کرده است.» همان، ص ۲۸۰.
13. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۸.
14. گنجینه حدود و احکام، ص ۴۴۸.
15. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
16. پیشین.
17. پیشین.
18. پیشین.
19. پیشین.
20. بدیع، ص ۱۴۰.
21. مکاتیب، ج ۱، ص ۳۳۱.
22. خطابات، ج ۳، ص ۴۸.
23. اسرار الآثار خصوصی، ج ۳، ص ۴۲ و ۴۳.
24. مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۶۵.
25. خطابات، ج ۲، ص ۲۸۴ – ۲۸۵.
26. مائده آسمانی، ج ۸، ص ۳۹.
27. بدیع، ص ۱۲۶.
در فضاهاي زير ميزبان شما هستيم:
۱. ايتا: https://eitaa.com/bahaiat
۲. اينستاگرام: https://www.instagram.com/bahaiat
۳. بله: https://ble.ir/bahaiat_org
۴. پايگاه جامع شناخت بهائيت: https://bahaiat.org/
Leave a Reply